موضوع درس آن روز، حسب حال «اتوبيوگرافي» بود، بعد از تعريف و توضيح حسب حال براي نمونه، داشتم قسمتي از كتاب روزهاي دكتر محمدعلي ندوشن را ميخواندم به اين جمله رسيده بودم «او نيز مانند داييام موجود يك كتابي بود» كه يك نفر از ته كلاس، با صداي زمخت، به مسخره گفت : يعني، فقط كتاب الفباي كلاس اول را خوانده بوده؟ و خودش را پشت نفر جلويياش پنهان كرد. يك لحظه صبر كردم تا خندهها تمام شود، آن وقت گفتم: نه جانم، بهتر بود، جملهي بعدي يعني: غير از قرآن و مفاتيحالجنان كليات سعدي را داشت، كه بعد از اين جمله آورده است را هم گوش ميكردي و بعد ادامه دادم.
در گذشته، حتي در زمان حال كساني هستند و بودند كه فقط با يكي از كتابهاي ادبي بزرگان ادب رابطه برقرار ميكردند. گروهي با شاهنامه، برخي با حافظ، عدهاي با سعدي يا خيام، تنهايي خود را پر ميكردند و عواطف و خواستههاي خود را در آنها مييافتند و لذت ميبردند، به چنين افرادي، يك كتابي ميگويند ولي اكثر شما را بايد لاكتابي خواند، منظورم بيدين نيست بلكه ميخواهم بگويم حتي شما يك كتاب هم نخواندهايد و نميخوانيد و با هيچ اثر ادبي نميتوانيد رابطهي حسي و عاطفي و انساني برقرار كنيد، براي همين است كه نرخ مطالعه در ايران براي هر نفر در شبانهروز كمتر از دو دقيقه است و اشاره كردم به جواني كه موجد اين بحث شده بود و گفتم: شما آقاي عزيز! لطف كنيد تشريف بياوريد. بيحوصله و با اكراه آمد، گفتم: شما چند سالتون است؟ گفت: بيست سال گفتم: ميتوانيد به تعداد سالهاي زندگيتان كتاب معرفي كنيد؟ مكثي كرد و يك رمان پيش پا افتادهي مبتذل را نام برد. گفتم همين كتاب را ميپذيرم به شرط آن كه براي دوستانت آن چه را از اين كتاب برداشت كردهاي بيان كني. به خودش جسارتي داد و گفت: بعضي از كتابها را براي لذت بردن ميخوانند. من هم از اين كتاب لذت بردم. گفتم: بيشتر مردم از خواندن لذت ميبرند. ولي كتابي كه خالي از انديشه و نگرش و بينش انساني باشد، مسمومكننده است، مخصوصاً براي جواني كه فقط يك كتاب در تمام عمرش خوانده است. و من با احساس مخالفتي ندارم. با كتاب سرگرمكننده دشمني نميورزم. به شرط اين كه نگرش يا بينش و يا عاطفه در كنارش باشد. درست است كه هر كتاب به يك بار خواندش ميارزد، ولي نه براي كساني كه تعداد كتابهاي خوانده شده اشان به تعداد انگشتان يك دست نميرسد. تعداد افراد حاضر در كلاس بيشتر از سي نفر هست، ميخواهم خواهش كنم، هركدام يك كتاب از نويسندگان كشور خود را نام ببريد و يك جمله، فقط يك جملهي راه گشا و آموزنده از آن كتاب براي دوستانتان بگوييد. همه در سكوتي تلخ سر در گريبان كشيدند، به جز يك نفر كه ظاهري ساده و مرتب داشت. فروتنانه دستش را بالا برد و چند كتاب را نام برد و دربارهي هر كتاب و ديدگاههاي نويسنده چند جملهاي گفت، والسلام.
و صادقانه اعتراف ميكنم، تصميم نشر قصههايم را نداشتم. براي خودم مينوشتم و مي سرودم، فقط براي خودم، در كتابي خوانده بودم، كسي كه ميخواند و نمينويسد، مانند تاجري است كه حساب دارايي و دخل و خرج خود را ندارد، دليل سروا زدن از نشر شعرها و قصههايم هم اين بود كه ميدانستم، هركس اثري را ميآفريند خواه ناخواه جزيي از خواستهها، بينش و وجود خود را در اثرش جا ميگذارد. شايد ميترسيدم، كساني كه نگاه تيزبين و دقيقي دارند مرا كالبد شكافي كنند و به لايههاي زيرين درونم دست يابند. ما عادت كردهايم، كميها و كاستيها و نادانستههاي خود را با تظاهر به دانايي با سکوت بپوشانيم. هراس داشتم كه با خواندن قصههايم به كم مايگيايم پي ببرند ولي نوشتن براي من يك ضرورت است كه با آن آرامش مييابم.
نظری درباره این کتاب دارید ؟